" هر کسی که به زندگیمان میآید و میرود اثری بر بومِ وجودمان میگذارد و میرود. اثر برخی مانند مداد کمرنگ و باریک است، به آسانی پاک میشود. برخی مانند نقاشی آبرنگاند، تصویر گرچه به ظاهر محو است اما به این زودی و راحتی پاک نمیشود. اما تعداد اندکی با قلممو (و رنگ و روغن) نقشی بر بوم میزنند، تصویری شفاف و مانا که برای ندیدنش باید آن بخش بوم را پوشاند، حالا هرچند این نقش دیده نمیشود اما میدانی که هست، پاک نمیشود، دوستانی که رد و نشانی از آنها همواره در لوح وجودمان به جای میماند"
بخشی از پست دوستیهای بیپایان که شهریور 96 نوشته بودم.
اخیرا متوجه یه تقارن نسبتا عجیب شدم، شروع آشنایی من با چند دوستی وبلاگی (که ارتباط و دوستیمون عمق بیشتری پیدا کرد) از آبان ماه بود، ممکنه از مدتی قبل خواننده وبلاگشون بودم اما شروع کامنت گذاشت و باب آشنایی از آبان ماه بوده.
برای لیلی یه روز در اواسط آبان بود که کامنت گذاشتم و الان بیش از یه ماهه که لیلی نمینویسه و چراغ کافه لیلی خاموشه.
لیلی در رها کردن و پوکاندن وبلاگ! از پیشکسوتان محسوب میشه! خدا خیرش بده که اینبار و پیش از کنج عزلت گزیدن و فرستادن وبلاگ به هوا ! ، شرح ماقع رو در پستی به سمع و نظرمون رسوند!
اینقدری که لیلی چله نشسته و خلوت گزیده، هیچکدوم از فضلا و عرفا و علما و ادبا ! نَچِلیده و نَخلوتیده بودن! الان یحتمل به کلی کمالات معنوی و درجات عرفانی رسیده اما بروز نمیده!
هر چند همۀ دوستان و خوانندگان وبلاگ لیلی دوست داشتن لیلی مثل سابق بنویسه اما باید گاهی هم از زاویه اون شخص به مسائل نگاه کرد.
یه وقتایی میرسه که خیلیهامون نیاز داریم که پناه ببریم به غار تنهاییمون و در یه کنج خلوتِ آروم بشینیم و ببینیم تکلیفمون با خودمون، زندگی و آدمهای زندگیمون چیه، گذشته رو از نظر بگذرونیم، به حال فکر کنیم و برای آینده برنامه بریزیم.
برای کسی که تازه وارد کافه لیلی شده باشه، در کنار لحن صمیمانه نوشتههای لیلی، فضای دوستانه کامنتدونی نظرش رو جلب میکنه. شاید اولش قربون صدقهها و کلمات محبتآمیز لیلی رو بذاره به حساب تعارفهایی که خانمها-چپ و راست!-نثار هم میکنن! اما ولی بعد از یه مدت متوجه میشه اون کلمات برآمده از حسِ واقعی لیلیست. در مورد کامنترهای آقا هم که نیازی نیست که بگم که اصلا از این خبرا نیست! و همین که لیلی در برخورد باهاشون از قوۀ قهریه!(موسوم به لودر !) استفاده نمیکنه نهایت تفقد و عنایت ملوکانشه!!
کامنترها و دوستان وبلاگی(فارغ ازجنسیتشون) واقعا برای لیلی مهماند، این جمله را اکثر دوستان که لیلی رو میشناسن تایید میکنن. شاید -در نگاه نخست- "رفیق" و "رفاقت" واژههای مربوط به دنیای مردانه به نظر بیان، اما بیشتر کلماتیاند برای بیان دوستانِ همراه و همدل، و لیلی در طبقهبندی دوستیها جز اوناییِ که "رفیق"اند. گاهی شاید اینطور به نظر برسه که لیلی توجهی که باید، به دوستانش نداره اما یک دفعه و یک جایی رفتار و واکنشی ازش میبینندکه متوجه میشند لیلی(مثل پلیس فتا !) حواسش به همه چیز هست!
لیلی پیچیدگیهای خاص خودش رو هم داره! به قول دوست مشترکی به نظر آدم سختی میآید، سخت به معنای پیچیده و پیشبینیناپذیر بودن. شاید این ویژگی به دلیل تجربههای غریب و دشوار زندگیش هم باشه که از لیلی یه شخص خودساخته و مستقل ساخته، و البته حسرتی از گذشتههای دور که گاه و بیگاه بیقرارش میکنه.
در مورد کافه لیلی و لیلی میشه خیلی بیش از اینها نوشت.
در کامنتهای وبلاگ لیلی بود که شوخطبعیِ ذاتیِ من! به منتها درجۀ خودش میرسید و استعدادهام در این زمینه بیش از پیش شکوفا میشد! الان که کرکرۀ کافه لیلی پایینه دچار افتِ طنازیِ خون شدم!
لیلی!
الان خیلی از خوانندگان روشن و خاموش وبلاگت هر وقت آنلاین میشن سری به کافه لیلی میزنن تا به محض ورود دوباره نوای یه موسیقی عاشقانه را در پسزمینۀ وبلاگ بشنون، و بعد ببینن که دیگه صفحۀ وبلاگ سفید نیست و اومدی نوشتی من اوووومدم! دوباره چراغ کافه لیلی روشن بشه و جمع دوستان جمع بشه، پاییز و زمستون اصلا کافهنشینی یه مزۀ دیگه داره!
در پست آخرت از گرفتن تصمیمهای سخت نوشته بودی، امیدوارم از این برهۀ خاص از زندگی، به بهترین و دلخواهترین شکل ممکن عبور کنی و آرامشی رو که سزاوارشی، با همه وجود تجربه کنی.
و در آینده نزدیک بیایی و کرکره کافه لیلی رو بدی بالا، چادر به کمر ! آب و جاروش کنی! و چراغ کافه رو روشن کنی.
و نذاری خاموشی دوباره جون بگیره.
+عنوان پست برگرفته از شعر شرقی غمگین (ایرج جنتی عطایی)
درباره این سایت