دو سال قبل مطلبی نوشتم درباره کتاب، خاطراتم از کتاب‌ها و کتاب‌خواندن‎ها، پست طولانی شد و بخش مربوط به نمایشگاه کتاب نانوشته ماند. حالا و شروع نمایشگاه کتاب، و حال و هوایی که با خودش به همراه می‌آورد، انگیزه‌ای شد برای نوشتن درباره نمایشگاه آن هم در این وبلاگِ غبار گرفته.


 اولین بار دوران دبیرستان با سه نفر از دوستان مدرسه رفتیم نمایشگاه کتاب و از همون سال‌ها رفتن به نمایشگاه کتاب تبدیل شد به یک آیین سالانه، آیینی که هر سال به تنهایی یا به دوستان به جا آورده می‌شد. نمایشگاه در محل نمایشگاه بین‌المللی تهران برگزار می‌شد و در نقاط مختلف شهر اتوبوس و تاکسی ویژه نمایشگاه وجود داشت، و رانندگان هم داد می‌زدند: آقا بدو نمایشگاه! و صف‌های طولانی برای اتوبوس نشان‌گر طرفداران پرشمار کتاب در اون سال‌ها بود. از یکی دو کیلومتر مونده به نمایشگاه ترافیک سنگین می‌شد و عده‌ای ترجیح می‌دادند پیاده شده و بقیه مسیر رو پیاده طی کنند. از ورودی اصلی نمایشگاه، خیابانی رو طی می‌کردیم تا برسیم به یک سه راهی که مسجد نمایشگاه قرار داشت و در طرفین سال‌های بزرگ تمایشگاه.

شاید خیلی‌ها موافق باشند که بهترین دوران نمایشگاه کتاب در محل نمایشگاه بین‌المللی تهران بود، وجود چندین سال بزرگ در کنار یکدیگر و فضایی که از ابتدا برای برگزاری نمایشگاه طراحی و ساخته شده بود و همنطور امکانات مناسبی که داشت. ترافیک سنگینِ محدودۀ نمایشگاه در دوران برگزاری نمایشگاه کتاب، بهانه منتقدین برای انتقال نمایشگاه بود. وقتی معجزۀ هزارۀ سوم!(که هنوز دو سال مانده بود تا به این لقب مفتخر بشود!) شهردار تهران شد دم از انتقال نمایشگاه کتاب زد(البته بیشتر به دلیل تقابل با دولتِ وقت) حتی بنرهایی در جاده مخصوص کرج نصب شد که اشاره به محل جدید نمایشگاه کتاب در این محدوده داشت اما با پافشاری دولت در محل همیشگی برگزار شد. و بالاخره در بهار 85 نماشگاه به محل مصلی تهران منتقل شد. محلی که به باور کارشناسان محل مناسبی (به لحاظ فضا یا امکانات) برای یک نمایشگاه بزرگ فرهنگی نبود. و از همین سال بود که سنت هرسالۀ من در رفتن به نمایشگاه کتاب با پایان رسید. سال 88 که امیدها برای تغییر شرایط ی کشور پدید آمده بود و این احتمال که نمایشگاه به محل سابق خودش برمی‌گرده دلیلی شد برای رفتن به نمایشگاه کتاب در مصلی. قابل قیاس با نمایشگاه دائمی نبود اما با غماض قابل قبول بود. و در یک ماه  بعد هم نگذاشتند امیدها برای تغییر اوضاع تعبیر بشه. و نمایشگاه در مصلی ماند. 

سال 95 با تبلیغات زیاد از شهر آفتاب در جنوب تهران پرده‌برداری شد، محلی که قرار بود همۀ نمایشگاه‌ها از جمله کتاب در آن‌جا برگزار شود. دوری راه یا مشکلاتی مثل آماده نبودن کامل محل یا ورود آب بعد از بارش باران، انتقادها رو به محل جدید برانگیخت و در نهایت از سال گذشته دوباره نمایشگاه به مصلی برگشت. خوب این از تاریخچۀ محل نمایشگاه!


در پست دو سال قبل نوشته بودم که چطور از کودکی به واسطه پدر و بعد علاقۀ خودم کتاب در زندگی من نقش پررنگی پیدا کرد. و بیش از هر چیزی اون کتاب‌ها رو در شکل‌گیری شخصیتم سهیم می‌دونم، چه در دوران کودکی و نوجوانی که با دنیای داستان‌ها ذهن خیال‌پردازم به پرواز درمی‌اومد و چه در بزگ‌سالی که کتاب‌ها وسیله و امکانی بود برای آموختن، فکر کردن، به چالش کشیدن باور و دانسته‌های قبلی و گسترده شدن افق فکری . در کتاب‌های چیزهایی می یافتی که شاید در جای دیگری پاسخی براشون نبود.


نمایشگاه کتاب یک ضیافت بزرگ بود که هر ساله  افراد زیادی رو با عشقی مشترک دور هم گرد می‌اورد و برای منی که ازدحام و شلوغی فراری‌ام این خیل جمعیت نه تنها آزاردهنده نبود که از دیدن این همه آدم با یک دلبستگی مشترک به وجد می‌اومدم.

در نمایشگاه تا ریال آخری که داشتم رو کتاب می‌خریدم(به جزی پولی که برای رفت و آمد کنار می‌گذاشتم. ترچیح می‌دادم از اتوبوش استفاده کنم تا بتونم کتاب بیشتری بخرم.). به دلیل مشکلات گوارشی که غذای بیرون برام ایجاد می‌کرد به یک خوراکی آماده مثل کیک و بیسکوئیت اکتفا می‌کردم و اینطوری باز کتاب بشتری می‌شد خرید! یک بار که به خواست دوستم ساندویچ ژامبون خریدیم و تا یک روز بعدش هر دومون بین اتاق و اون جای خاص! در رفت و آمد بودیم، دیدم چقدر این غذا نخریدن تصمیم درستی بوده!


تا چند سال همزمان با نمایشگاه کتاب نمایشگاه مطبوعات هم برگزار می‌شد و گاهی باید دو بار(از صبح تا عصر) می‌رفتم نمایشگاه تا فرصت بازدید داشته باشم.

همیشه در بازگشت من بودم و کلی کیسۀ سنگین کتاب و همین باعث شد دو بار یکی از کیسه‌هام در نمایشگاه یا مترو جا بمونه(و از دست این کتاب‌ها تنها خاطرات بد من از نمایشگاه‌اند.).

این ضیافتِ لذت‌بخش بعد از بازگشت از نمایشگاه هم ادامه داشت. وقتی کتاب‌ها رو دونه به دونه بررسی می کردم و وارد لیست کتاب‌هام می‌کردم(عنوان کتاب، نویسنده و) و بعد اینکه هر کتاب در کجا و کدوم کتابخونه قرار بگیرند و مشکل کمبود جا هم که ازلی و ابدی بود!


اخیرا سایت "عصر ایران" از خوانندگانش نظرخواهی کرده بود که به نمایشگاه کتاب می‌روند یا نه، درصد زیاد پاسخ منفی داده بودند و دلیل عمده هم شرایط اقتصادی فعلی و گرانی کتاب بود. واقعیت اینِ که در کشور ما درصد بزرگی از قشر کتاب‌خوان از طبقۀ متوسط جامعه هستند که معمولا از برخی هزینه یا تفریحات‌شون می‌زنند تا بتونند برای علایق فرهنگی‌شون مثل کتاب هزینه کنند. و وقتی هزینه جاری زندگی نسبت به درآمد هیچ تناسبی نداشته باشه ناچار می‌شند علیرغم میل باطنی‌شون کمتر سراغ این علایق فرهنگی برند.

در همین نظرخواهی برخی گفته بودند کتاب موردنظرشون رو آنلاین خریده و درب منزل تحویل می گیرند و نیازی به رفتن به نمایشگاه و کتاب‌فروشی و صرف وقت برای اون‌ها ندارند. برخی هم نوشته بودند از نسخه الکترونیکی یا صوتی کتاب‌ها استفاده می‌کنند. در مورد اول ترجیح می‌دم در کتابفروشی و میان کتاب‌ها بچرخم و نفس بکشم و خرید بکنم، لذت دیدن و لمس کتاب و ورق زدنش کجا و لذت دیدن عکس کتاب‌ها در سایت کجا !؟ به علاوه سلامت ظاهری کتاب برام مهمه و در خرید غیرحضوری امکان ارسال کتاب با ظاهر معیوب وجود داره. در مورد دوم، فقط نسخه PDF یک کتاب ممنوعه رو در کامپیوتر خوندم. نمی‌خوام از حس نوستالژیک و لذت دست گرفتن کتاب کاغذی بگم(که هنوز برای خیلی ها این حس وجود داره) اما واقعیت اینِ که در آینده نسخه الکترونیکی کتاب و نشریات، نسخه‌های چاپی رو به حاشیه خواهند برد و باید سعی کرد با این نسخه‌های دیجیتال کنار اومد. از طرفی در نسخه الکترونیکی نه نیاز به کاغذ و از بین رفتن درختان هست و نه مانند نسخه کاغذی فضای زیادی اشغال می‌کنند. زمانی آرشیو فیلم به صورت نوار ویدئو و دی وی دی بود و حالا می‌شه در یک هارد کوچک به اندازه یک کمد فیلم ویدئو رو ذخیره کرد. 

این رو به عنوان کسی می‌گم که باارزش‌ترین داشته‌هاش کتاب‌هایی ست که درکتابخونه‌هاش جای گرفتند و از دیدن‌شون ‌حسی عمیقی از رضایت و دلخوشی داره. چه بخواهیم و چه نخواهیم نمی‌شه در برابر تکنولوژی و امکانات جدید مقاومت کرد.


سال قبل و بعد از چند سال رفتم نمایشگاه، تعداد قابل توجهی هم کتاب گرفتم. برای امسال برنامه‌ای نداشتم، برای موضوعی مبلغی کنار گذاشته بودم و حالا با منتفی شدن اون موضوع فکر رفتن به نمایشگاه داره غلغلکم می‌ده! باید ببینم  نمایشگاه امسال من رو می‌طلبه یا نه!



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها