دو سال قبل مطلبی نوشتم درباره کتاب، خاطراتم از کتاب‌ها و کتاب‌خواندن‎ها، پست طولانی شد و بخش مربوط به نمایشگاه کتاب نانوشته ماند. حالا و شروع نمایشگاه کتاب، و حال و هوایی که با خودش به همراه می‌آورد، انگیزه‌ای شد برای نوشتن درباره نمایشگاه آن هم در این وبلاگِ غبار گرفته.

 

 

 

 اولین بار دوران دبیرستان با سه نفر از دوستان مدرسه رفتیم نمایشگاه کتاب و از همون سال‌ها رفتن به نمایشگاه کتاب تبدیل شد به یک آیین سالانه، آیینی که هر سال به تنهایی یا به دوستان به جا آورده می‌شد. نمایشگاه در محل نمایشگاه بین‌المللی تهران برگزار می‌شد و در نقاط مختلف شهر اتوبوس و تاکسی ویژه نمایشگاه وجود داشت، و رانندگان هم داد می‌زدند: آقا بدو نمایشگاه! و صف‌های طولانی برای اتوبوس نشان‌گر طرفداران پرشمار کتاب در اون سال‌ها بود. از یکی دو کیلومتر مونده به نمایشگاه ترافیک سنگین می‌شد و عده‌ای ترجیح می‌دادند پیاده شده و بقیه مسیر رو پیاده طی کنند. از ورودی اصلی نمایشگاه، خیابانی رو طی می‌کردیم تا برسیم به یک سه راهی که مسجد نمایشگاه قرار داشت و در طرفین سال‌های بزرگ تمایشگاه.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها